یه یاداشت قدیمی

من می روم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد شاید هم خیلی دیر چرا که ۶ ماه و ۶ روز ۱۲ ساعت هست که مرا بی خبر گذاشتی و شاید همیشه منتظر خداحافظیم بودی ولی فرار چاره ای نکرد من برایت یاداشت میگذارم
پس برای من دیر شده و برای تو زود.وقتی این را می خوانی که دیری و زودی با دوری هم آغوش شدند.

بدون عنوان

گل پریا قصه بگو

قصه ی خنده

گل پریا قصه بگو

قصه ی مهطاب خوابالو ٬ قصه ی تینا ژیگولو

گل پریا !؟قصه بگو

 از غصه نگو

پ ن: از اینکه به  بازی دعوت شدم خوشحالم ولی من این بازی و خوب بلد نیستم ٬خوب یکدوم از این پست ها رو زمانی نوشتم که حس خوبی داشتم و وقتی دوباره می خونمش دوباره اون حس و تجربه میکنم  به خاطره همین دوسش دارم .میشه حدس زد؟؟؟

 

مکعبی که دایره می شود

رقص برگه های سفید

عرق گرم قلم

ابعاد منقبض شده ی تخیل در کلمات

نگاهی نافذ

تجسم حجم ورم کرده از دست نوشته ها

چه نامه ای ،چه جوابی که دلتنگی را آهنگ می کند