این دو جفت دمپایی مشکی رو میبینی٬ روزی نیست که با هم جر و بحث نکنن و کارشون به جاهای وخیم نرسه٬مشت و لگد که نثار هم می کنن. اگر لحظه ای صاف و مرتب کنار هم قرار بگیرن ٬ همه رو متعجب می کنن.
پادری پیر همیشه می گه این اجمق ها چیزی که از هم بیشتر ندارن٬که انقدر با هم سر ناسازگاری برداشتن.اگه یه وقتی مزه ی تنهایی و تو سری خوردن رو می چشیدن مثل دو تا دمپایی رو فرشی با هم راه میو مدن.
امروز با کلی انرژی اومدم سره کلاس احساس کردم که یه رده هایی از امید در وجودم زنده شده٬ بعد از کلاس یه سری به کتابخونه زدم و در حال حاضر اینجا هستم یکی از دوستانم یه web siteرو برام فرستاده بود ...
عکس های دلخراش!!! اون احساس چند لحظه قبل رو ندارم ٬ فکر کردم زمانی باید چیزهایی یاداوری بشن که تو از ماجرا پرت باشی؟! از طرفی آیا ما ایرونی ها از صحنه های دلخراش پرت بودیم؟؟؟
من یکی دیگه دارم منفجر می شم بهتر نیست به آرامش نسبی خودمون اول فکر کنیم و راهای دور نریم ؟
بهتر نیست جایگاه خودمون و ارزیابی کنیم؟ فکر می کنم که ما علاقه ای به حاشیه پردازی داریم برای فرار از واقعیت.
من یکی نمی تونم بی تفاوت باشم ...