خره تنها

تنهایی این آقا خره وقتی شروع شد که فکر کرد دیگه بزرگ شده هر چقدر گوزن پیر بهش گفت که بزرگ شدن تنها که به جثه نیست گوشش بدهکار نبود

صدای ار اره تنهاییش همه رو کلافه کرده بود تا اینکه یه روز اتفاقی همین طور که سرش پایین بود مثل همه ی خرای دیگه راش و گرفت و رفت ولی اینبار نمی دونست کجا داره میره

مسیر همیشگیش نبود. تو انجمن خر ها به این می گفتن جنون "خرها باید راهی و برن که صاحابشون حداقل ده مرتبه باهاشون این مسیر و رفته باشه"

خلاصه این رفتن آقا خره تا جایی ادامه پیدا کرد که هیچ سایه ای رو دور و برش احساس نکرد سرش و یکم چرخوند تا یه فاصله ها یی درخت نبود دشتی بود به وسعت پهنای دید آقا خره و یه چندتایی درخت و یه چند تا چهار پا با رنگ های عجیب که تو کت آقا خره نمی رفت زرد و نارنجی انداره ی یه سه تا خر اونور تر یه تنه ی درختی و یه چهار پا تو زاویه ی دید آقا خره بود.

 خره ما که فکر می کرد دیگه واقعا عقل رس شده با حرکت چهار پا و دور شدن از خر کم کم متوجه اندازه ی واقعی زرافه شد.

پوزش و کج کرد بر گرده اونجایی که بوده چون دیگه نمی تونست ببینه که هنوز بزرگ نشده. وقتی برگشت هم این گوزن پیر هی بهش گفت که بزرگی به قد بلند نیست باز هم به گوشش نرفت که نرفت.

اما اینکه رفیقاش از شنیدن ار اره تنهاییش خلاص شده بودن خودش خیلی بود. 

الاخون

واقیعیت چیز جالبی می شد اگر ادمها بانوشتن این قوانین احمقانشون ازش فرار نمی کردن....

کاشکی جمعیت جایی برای تشخیص واقعیت میذاشت.



گلایه

باید به خودم بگم با از بین بردن روزهام زمان سریعتر نمیگذره

به خودت بگو داری روی یه نقطه  حرکت رو هی از سکون تمرین می کنی...