-
به خودم تبریک می گم
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 14:10
وارد مرحله ی جدید شدن٬ مثل تغییر خواص یک ماده ست ماهیت همچنان ثابت میمونه. خوبه که فراموشش نکنم...
-
داشتن و نداشتن
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 14:43
این دو جفت دمپایی مشکی رو میبینی٬ روزی نیست که با هم جر و بحث نکنن و کارشون به جاهای وخیم نرسه٬مشت و لگد که نثار هم می کنن. اگر لحظه ای صاف و مرتب کنار هم قرار بگیرن ٬ همه رو متعجب می کنن. پادری پیر همیشه می گه این اجمق ها چیزی که از هم بیشتر ندارن٬که انقدر با هم سر ناسازگاری برداشتن.اگه یه وقتی مزه ی تنهایی و تو سری...
-
Fresh air
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 10:56
امروز با کلی انرژی اومدم سره کلاس احساس کردم که یه رده هایی از امید در وجودم زنده شده٬ بعد از کلاس یه سری به کتابخونه زدم و در حال حاضر اینجا هستم یکی از دوستانم یه web siteرو برام فرستاده بود ... عکس های دلخراش!!! اون احساس چند لحظه قبل رو ندارم ٬ فکر کردم زمانی باید چیزهایی یاداوری بشن که تو از ماجرا پرت باشی؟! از...
-
فراری از تکرار
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 15:47
تلاش برای رسیدن به چیزی که قراره هیچ وقت بدستش نیاری کاریه که آدم هایی که دوسش دارن از لحاظ روحی اسیب دیدن. فکر کنم خیلی ها این حرف تایید می کنن ٬به نظر خیلی بدیهی میاد.اما در عمل کمتر کسی و دیدم دچار تکرار نشه اولیش خودم.
-
کسی خونه نیست
جمعه 24 خردادماه سال 1387 02:07
یه وقت هایی دلم می خواد با یه چیزی خداحافظی کنم٬شاید بهتر از یه کسی باشه. آدم ها مثل درخت سر راهم سبز میشن یا من سره راهشون سبز میشم اینه که نمیشه با آدم ها برای همیشه خداحافظی کنی . خداحافظی کردن با هیچ چیزی برای همیشه امکان پذیر نیست یا حداقل٪۱۰۰نمی تونی ازش دور باشی. دندونم درد می کنه...
-
مایه زدن
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1387 14:42
نمی دونم این کلمه از کجا اومده ولی این روزا گهگاهی بهش فکر می کنم ٬با ۳ چیز همش سر و کله میزنم٬ ولی هر کودوم ساز خودشو و میزنه نهایتا به این نتیجه میرسم که خودمو بزنم به نشنیدن٬ اصلا ازم بر نمیاد. ولی اگر کسی میخواد میتونه این طور فکر کنه که به چیزی فکر نمی کنم . دلم برای سبده خرید مادربزرگم تنگ شده ٬دستم و می گرفت و...
-
اتوبوس
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 01:42
یه جعبه ی مکعب مستطیل روی دو خط موازی٬چهار گذرگاه برای فرار ذهن ٬صداهای ذره ذره ی بارون از بالا از کنارها. فاصله سرمایه ام می شود... کمترش بیشتر ٬بیشترش کمتر...
-
آهنگ سازی بدون نوت
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 11:24
ـ قبل از اینکه نوتی نوشته بشه صدایی از سازی در نمی اومد؟؟؟ ـ آدما پول پای چیزایی میدن که شبیه داشته باشه...
-
وبلاگ گردی
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 14:06
دسته بندی وبلاگها از نظر من (شماره ی یک از همه بیشتر جذبم می کنه و به ترتیب علاقه ام به دنبال کردن کم می شه) ۱.عکس با نوشته ۲.عکس بی نوشته ۳.نوشته با عکس ۴.نوشته بدون عکس
-
زنگ تقریح
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 12:30
ـاین روزا با خودم کلنجار میرم٬ ذهن و میشه رام کرد؟ ـیه چیزایی نباید اتفاق بیافته. زمان و باید با دوتا دستام نگه دارم یا با یک توپ پر از سلول؟ ـبزار انقدر عقب عقب بره که شاید از ته خط ٬سر از جلو در بیاره .
-
ترافیک بی خود
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 22:19
مسیرای دور شده برام فقط فکر و خیال ٬اولش یه گریزی به کارای روزانه اما دوامی نداره . حفره ی تصوراتم رو سر بسته نگه نمی دارم ٬تجربه میگه که تو ترافیک همه چیز به تراژدی تبدیل می شه و وقتی جاده بازه ٬ مسیر با سرعت طی می شه خوب اینجاست که قصه ها پایان خوبی پیدا می کنن.
-
valentine in Malaysia
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 11:33
باید می رفتم سایبر کافه٬شانس بد من بارون گرفت٬یه چترخریدم. برای انتخاب رنگ وقتی نبود بیرون چتر هیچ کاربردی نداشت چون بارون از همه طرف میومد الا از آسمون بالاخره رسیدم به مقصد.پاچه های شلوارم خیس شده بود. -سلام؟ -سلام٬خوبی؟
-
اشک ها و لبخندها
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 09:38
نمی دونم چرا بعضی موقع ها چیزایی که بدبختی میاره مردم و میخندونه (منظورم مردم خودم )
-
زور چپانی
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 11:44
چقدر خوبه که وقتی بچه ی آدم به دنیا میاد احتیاجی نداره برای راه رفتن بره کلاس ٬ وگرنه چی می شد.
-
یه روز بد
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1386 16:27
داشتم برای این شارژ باقی مونده نقشه می کشیدم که گوشیم رو از دستم کش رفتن ٬فعلا نقشه ای ندارم.
-
ساعت ها
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 17:39
روز سختی بود ۱۲ ساعت تاخیر ٬ ۷ ساعت پرواز و ۱۸ ساعت بی خوابی بازه های زمانی گشاد شده اند.
-
سرمای زمستان از برف های سفید نیست
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 18:49
گاهی نمی خواهم شادیم تنها برای خودم باشد گاهی نمی خواهم شادی هایمان تمامی یابد گاهی از همه ی ماجرا می ترسم ولی زمستان هر سال می آید و بعدش هم بهار. اینجاست که وقتی شوقم را می بلعم روزهای دوری را به یاد می آورم که شوقم با خوشی اشتباه گرفته نشود.
-
دوئت ساکسوفون و پیانو
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 23:00
این هم مثل همه ی نوشته های دیگر است اما ردپای من مثل غول جنگل جا مانده و علی کوچولو می خواهد پیدام کند. به هر حال یک اشاره کافی ست که... می ماند که این نوشته قرار بوده که شبیه بقیه باشد. منظورم این بوده که خاطرم می ماند ٬ بله خاطرم می ماند.
-
نگاهی دیگر
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 16:33
با شتاب وارد شد نفسش بالا نمی آمد گویی تمام خیابانها را دویده است٬چشمهایش از کاسه ای خون .ولی برای تو که فرقی نمی کرد حدس می زدی طبق معمول دارد به یک موضوع عادی بال و پر ریادی می دهد تا هیجان را زیاد کند٬چیزی که بیشتر از هر کاری دوست داشت. تو:عزیزم بشین اگر صبر کنی این اخبار زنده تمام شود ان وقت بهتر در جریان خواهم...
-
باشد
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 03:37
تمام شهر به فضا رفته یا من از فضا آمده ام؟نمی دانم ولی کمی شیب ملایم برای لوله های فاضلاب هم لازم هست٬ بیشتر از حد معمول کثافات را به جا می گذارد و کمتر٬ هم کثافات را و هم گنداب را.
-
خیالی که حقیقت دارد
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 15:10
دیشب تا طلوع خورشید بیدار بودم به نظرم دیگر وقتش رسیده بود که شمردن ستارها را به یک جایی برسانم .حالا با خیال راحت دستم را در جیبم می کنم ٬احتیاجی نیست ستاره ام را به آسمان بس پارم می توانم یادگاریه خیال کودکانه ام را نگاه دارم .
-
آخر می دانی هنوز گواهینامه ندارم
شنبه 17 آذرماه سال 1386 03:48
باید که سره ماشین را چرخاند رو به عکسش این جاده هم بسته است٬انگار که چرخش در این مسیرهای یچ در یچ مرا با دایره ی زمان همخوان کرده زمانی که از دو طرف کش آمده . خوب باید که این وسط ها کم آورد طبیعی است از قبلی گذشته ام و به بعدی نرسیده ام٬ با کم آوردن چه کنم ؟این چه سوالی است٬ برای من که نیست چرا که از نقطه ای بی حرکت...
-
خانه ی شیشه ای دیوار دارد
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 11:38
روی صندلی با روکش به ظاهر چرم و پایه یی از جنس فلز نشسته بود آروم و بدون حرکت اضافه٬ همه چیز را آن طور که باید باشد می نمایاند.تو که گوشه ای ایستاده ای و منتظر دعوتی خشک و خالی هستی فضا را با نگاهت جستجو کرده ای و نمایش اجزای مرده ی خانه را با جسم زنده ی روی صندلیی که می بایست چوبی باشد٬ هماهنگ نیافته ای منتظر چه هستی...
-
آینه ی پشت و رو
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 15:25
ـ همه را رنگ تازه ای زده اند من هم باید رنگ بپاشم و زنگارها رو پاک کنم ولی این رنگ پریده ی صورتم٬ خودم را هم فریب می دهد که رمقی ندارم ـ بهتر بود قبل از هر چیز دستانت را باز می کردی
-
time to time
پنجشنبه 19 مهرماه سال 1386 13:17
نمی دونم چرا کتاب خوندن وسط امتحانات برای من دلچسب تره ٬آدم می تونه دنیاش و عوض کنه و فراموش کنه که در چه اوضاع و احوالی به سر می بره .اونم یه کتابی که قبل از اینکه بری جلوتر و فصل جدید و شروع کنی به فاصله ی یک روز تجربش کنی حالا نمی دونم این خاصیت من هست یا داستان؟
-
روزمرگی
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 12:32
روزهام مثل شبهای تابستان کوتاه و خفه است از پرت و پلا گفتن هیچ کس نجاتم نمیدهد هرچندخدایم همیشه با من بوده و چاره می خواهد نتیجه اش هم برای خودم هست و نه امتحان الهی
-
یه یاداشت قدیمی
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 13:04
من می روم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد شاید هم خیلی دیر چرا که ۶ ماه و ۶ روز ۱۲ ساعت هست که مرا بی خبر گذاشتی و شاید همیشه منتظر خداحافظیم بودی ولی فرار چاره ای نکرد من برایت یاداشت میگذارم پس برای من دیر شده و برای تو زود.وقتی این را می خوانی که دیری و زودی با دوری هم آغوش شدند.
-
بدون عنوان
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 14:12
گل پریا قصه بگو قصه ی خنده گل پریا قصه بگو قصه ی مهطاب خوابالو ٬ قصه ی تینا ژیگولو گل پریا !؟قصه بگو از غصه نگو پ ن: از اینکه به بازی دعوت شدم خوشحالم ولی من این بازی و خوب بلد نیستم ٬خوب یکدوم از این پست ها رو زمانی نوشتم که حس خوبی داشتم و وقتی دوباره می خونمش دوباره اون حس و تجربه میکنم به خاطره همین دوسش دارم...
-
مکعبی که دایره می شود
جمعه 6 مهرماه سال 1386 18:42
رقص برگه های سفید عرق گرم قلم ابعاد منقبض شده ی تخیل در کلمات نگاهی نافذ تجسم حجم ورم کرده از دست نوشته ها چه نامه ای ،چه جوابی که دلتنگی را آهنگ می کند
-
لحظه ای درنگ
سهشنبه 3 مهرماه سال 1386 10:58
وقتی ما روی کره ای زندگی می کنیم٬ خورشید و که دور می زنه هیچ خودشم دور میزنه ٬ما هم همو دور می زنیم در واقع همه در حال دایره زدنیم یا دور خودمون یا دور دیگران نمی دونم ولی به این طریق باید که تا حالا تو یه حفره ای بزرگ گیر می کردیم پس حتما همه ی این شعاع ها به یه سمت و سویی در حرکته ٬ ماورای این چرخش٬ جایی برای خطوط...