آخر می دانی هنوز گواهینامه ندارم

باید که سره ماشین را چرخاند رو به عکسش این جاده هم بسته است٬انگار که چرخش در این مسیرهای یچ در یچ مرا با دایره ی زمان همخوان کرده زمانی که از دو طرف کش آمده . خوب باید که این وسط ها کم آورد طبیعی است از قبلی گذشته ام و به بعدی نرسیده ام٬ با کم آوردن چه کنم ؟این چه سوالی است٬ برای من که نیست چرا که از نقطه ای بی حرکت باید فرار کرد وگر نه فنا خواهم شد.به جاده اطمینانی نیست تنها می ماند...

خانه ی شیشه ای دیوار دارد

روی صندلی با روکش به ظاهر چرم و پایه یی از جنس فلز نشسته بود آروم و بدون حرکت اضافه٬ همه چیز را آن طور که باید باشد می نمایاند.تو که گوشه ای ایستاده ای و منتظر دعوتی خشک و خالی هستی فضا را با نگاهت جستجو کرده ای و نمایش اجزای مرده ی خانه را با جسم زنده ی روی صندلیی که می بایست چوبی باشد٬ هماهنگ نیافته ای منتظر چه هستی برای خروج اجازه بگیر. 

آینه ی پشت و رو

ـ همه را رنگ تازه ای زده اند

من هم باید رنگ بپاشم و زنگارها رو پاک کنم

ولی این رنگ پریده ی صورتم٬ خودم را هم فریب می دهد که رمقی ندارم

ـ بهتر بود قبل از هر چیز دستانت را باز می کردی