time to time

نمی دونم چرا کتاب خوندن وسط امتحانات برای من دلچسب تره ٬آدم می تونه دنیاش و عوض کنه و فراموش کنه که در چه اوضاع و احوالی به سر می بره .اونم یه کتابی که قبل از اینکه بری جلوتر و فصل جدید و شروع کنی به فاصله ی یک روز تجربش کنی حالا نمی دونم این خاصیت من هست یا داستان؟

روزمرگی

روزهام مثل شبهای تابستان کوتاه و خفه است از پرت و پلا گفتن هیچ کس نجاتم نمیدهد هرچندخدایم همیشه با من بوده و چاره می خواهد نتیجه اش هم برای خودم هست و نه امتحان الهی

یه یاداشت قدیمی

من می روم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد شاید هم خیلی دیر چرا که ۶ ماه و ۶ روز ۱۲ ساعت هست که مرا بی خبر گذاشتی و شاید همیشه منتظر خداحافظیم بودی ولی فرار چاره ای نکرد من برایت یاداشت میگذارم
پس برای من دیر شده و برای تو زود.وقتی این را می خوانی که دیری و زودی با دوری هم آغوش شدند.